ژوانژوان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ژوان اجابت یک دعا

قبلا نوشت

سلام دختر قشنگم، تو این مدت خیلی اتفاق افتاد، مادربزرگت سه شنبه از مکه اومدن و‌منم همون روز رفتم آرایشگاه و موهامو رنگ کردم ،چهارشنبه مراسم استقبال و پذیرایی داشتن، که من و باباجون از همه دیرتر رفتیم و شماهم تو ماشین خابت برد و وقتی رسیدیم اونجا خواب بودی.     از شروع سال جدید بگم که یک لحظه وصف نشدنی بود و اصلا باورم نمیشد که تو بغلمی و سه تایی داریم سال جدید رو جشن میگیریم،خیلی خوشحال بودم تو بغلم همش وول میخوردی، بعد از اون بگم که از روز سوم فروردین که رفتیم خونه مامانی من روی چهار دست و پات وایستادی و ادامه داشت تا اینکه ششم خونه ی خودمون یکم عقب رفتی یک قدم و شروع به سینه خیز کردی تا اینکه ۲۲ که خونه عمه جونت دعوت ب...
3 ارديبهشت 1393

آتلیه ۸ ماهگی

مامانی اینو یادم رفت بگم که ۲۹ فروردین یعنی همون روز سال تحویل رفتیم آتلیه و چندتا عکس قشنگ ازت گرفتیم، این آتلیه برای اولین بار بود که رفتیم، انشاا... عکسشو برات میزارم.فایل عکسارو بهمون ندادن اما قرار شد برم بگیرم، دوستت دارم عاشقتم هواااااارتاااا.بوووس
3 ارديبهشت 1393

..،،

سلام مامانی جونی، امروز سه ساعتی صبح گذاشتمت پیش مامانی و با باباجون رفتم خرید، یک مانتو فقط تونستم بگیرم برای خودم، بعدازظهرم سه تایی رفتیم البته آقاجون و مامان پری هم همراهمون بودن و شمارو تو ماشین نگه داشتن تا بتونیم با بابایی بعضی جاها رو دو تایی بریم،نمیشد شمارو ببریم چون غر میزدی و گریه میکردی و همینکه مجتمع نبود و سرما میخوردی، برای پوشک و دستمال مرطوب برای شما رفتیم که دستمال هاگیز گیرمون نیومد، پوشک پریما سایز ۳ هم که برات گرفتم با قبلی فرق داره شکلش میترسم تقلبی باشه اما قیمتش مثل قبلی بود، برای اولین بار دستمال فارمسی گرفتم برات،قبلا پریما گرفتمدبرات یعنی از همون اول اما زیاد خوب نبود هم رنگ سبزشو هم سفیدشو. برای مهمونی مادربزرگت ...
15 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام عشقم، امروزنهار خونه آقاجون بودیم والان خابیدی، دایی علی هفته پیش رفته بود سربازی برای آموزشی،دیروز دایی امیر با داداش یکی از دوستاش رفتن دنبال دایی و براش یه روز مرخصی گرفتن،دیروز اومد و الان رفت که با دوستش برن، صبح که اومده بود دنبالمون که بیایم خونه آقاجون تا دیدی دایی رو کلی ذوق کردی، دیروز صبح هم مادر بزرگت«مامان بابا» چون میخاستن امروز برن مکه برای خداحافظی از مامان پری اومدن خونشون که ماهم اونجا بودیم ،اما تواصلا نرفتی بغلشون و گریه کردی برات آهنگ مورد علاقت رو گذاشتم و بازی کردی و یکم آروم شدی،موقع رفتن هم بابای کردی که اصلا باورشون نشد که بلدی،برای همین دیشب که رفتیم خونشون عمه جون بابای کرد و توام براش بابای کردی ...
9 اسفند 1392

بدون عنوان

سلام مامانی، اون شب چون میخاستیم بخابیم،زود تایپ کردم و خلاصه نوشتم، اون یکی دندون پایینتم اگه اشتباه نکنم دیروز دیدم که ردش مشخص شده و به زودی در میاد، دیگه همه چیو میفهمی و همه رو میشناسی،بابایی هم مثل همیشه امروز پیشمون نیست.امروز تخم مرغ صبحت رو نخوردی و الان خابیدی، صبح ها هرروز بهت زرده تخم مرغ میدم کامل، ظهرا سوپ با گوشت بره، شبا هم سیب زمینی با کره که خیلی دوست داری.امروز صبح که فعلا چیزی نخوردی ببینم بیدار که شدی میخوری یانه، میان وعده هم آبمیوه یا خود میوه مثل موز و گلابی بهت میدم،گلابی زیاد دوست نداری، دوست داری سرسفره هرچیو که ما میخوریم توام بخوری مثل دلستر،خیارشور،گوجه فرنگی،برنج و... البته نا گفته نمونه که همشونو هم تست کردی چ...
7 اسفند 1392

دوشنبه ۵ اسفند

سلام عروسک خوشگلم  اومدم امشب اینو بگم که امشب بای بای کردن یاد گرفتی و بادست چپت بای بای میکنی اما خیلی تند تند اینکاروانجام میدی خیلی بانمک، عاااااشقتم، دیگه بگم برات که اگه بخای ب چیزی دست بزنی وبگم جییز توام میگی.فعلا بریم بخابیم تافردا،بووس  
5 اسفند 1392