قبلا نوشت

سلام دختر قشنگم، تو این مدت خیلی اتفاق افتاد، مادربزرگت سه شنبه از مکه اومدن و‌منم همون روز رفتم آرایشگاه و موهامو رنگ کردم ،چهارشنبه مراسم استقبال و پذیرایی داشتن، که من و باباجون از همه دیرتر رفتیم و شماهم تو ماشین خابت برد و وقتی رسیدیم اونجا خواب بودی.

از شروع سال جدید بگم که یک لحظه وصف نشدنی بود و اصلا باورم نمیشد که تو بغلمی و سه تایی داریم سال جدید رو جشن میگیریم،خیلی خوشحال بودم تو بغلم همش وول میخوردی، بعد از اون بگم که از روز سوم فروردین که رفتیم خونه مامانی من روی چهار دست و پات وایستادی و ادامه داشت تا اینکه ششم خونه ی خودمون یکم عقب رفتی یک قدم و شروع به سینه خیز کردی تا اینکه ۲۲ که خونه عمه جونت دعوت بودیم قشنگ چهار دست وپا میکردی،الانم قشنگ و تند تند چهاردست و پا میری، و میشینی خودت برای خودت دور میزنی، یک اخلاق بدی که داری اینه که بعضی وقتا سرتو هی میکوبی زمین، علتش نمیدونم چیه!!مامان جون خواهش میکنم اینکارو نکن، بهت بستنی میدم تا حالا سه بار بستنی خوردی، ۲۴ رفتیم مطب دکتر فرهت و گفت همه چیت خوبه و میتونی همه چیز بخوری به جز مرکبات، کیوی، اسفناج، عسل، که همون شبم سرما خوردی،و فردا شب بردیمت دکتر بیمارستان که داروهای خوبی برات نداده بود لاغر شده بودی، باباجون گفت دیگه آنتی بیوتیک و داروهاتو ندم بهت، دوباره ۳۱ بردمت دکتر و داروهایی که داد زود خوب شدی فقط بینیت یکم کیپ بود که الانم هنوز یه خورده همونطوری ولی حالت خیلی بهتر شد، از دیشب هم که از آقاجون و مامان پری میگیری میخای بلند شی ، از بالش هم گرفتی و اومدی بالا و رفتی روی پشت آقا جون ، آخه مریض بودن و دراز کشیده بودن، برای اولین بار دیشب ریواس بهت دادم وخیلی دوست داشتی.از کارای جدیدت بگم که اعضای بدن و صورتتو میشناسی و همرو نشون میدی، از کلمه هایی که  میگی به توپ میگی بوپ ، به هاپو میگی آپو یا آبو، با آب میگی اَب ، چایی میبینی میگی جیییز، غذا میبینی یا میگه مم یا میگی بَ َ َ ه، عکس خودتو میبینی میگی بَ َ َ ه، امروز به چسب گفتی دپ، ددر رو هم که میگی ، کلا ددددددددد زیاد میگی، بابا هم میگی ، ماما میگفتی قبلا اما الان دیگه زیاد نمیگی، توی روروئک هم تندتند راه میری به قول باباجون حامد اسکی میری.