ژوانژوان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

ژوان اجابت یک دعا

۱۵ ماهگی

1393/7/16 4:11
نویسنده : مامی
221 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلی مامان، الان که دارم این مطلب رو میزارم سه روز از پانزدهمین ماهگرد تولدت میگذره و من با تاخیر اومدم برات بنویسم، چهاردهمین ماهگردت رو هم نتونستم بیام وبنویسم.

 

ساعت ۴ صبح و من از ترس خوابم نمیبره اما تو کوچولوی نازم کنارم خوابیدی، این روزا خیلی شیطونی میکنی و من عاشق شیرین کاری هاتم، تا یادم نرفته امروز و بگم چکار کردی و همینطوری برگردیم ب قبل،امروز ظهر بهت میگفتم ژوان من وقتی صدات میزنم بگو‌‌ بله، همینطوری گوش میکردی و من چندبار تکرار کردم یکم ازت دور تر شدم دیدم خودت داری میگی بوان دلی بوان دلی ‍‌‌« ب ژوان میگی بوان و به بله میگی دلی» دوباره بهت گفتم ژوان سریع گفتی نه و خندیدی، عاشق این زبل بازی هاتم، شب که برای مامانی تعریف میکردم تا فهمیدی اومدی گفتی نه و خندیدی باز.خلاصه بگم خیلی شیطونی و همه چی رو هم قشنگ متوجه میشی و میفهمی،  یکی دو هفته پیش بخاطر یک‌ویروس لعنتی سه روز‌بیمارستان بستری بودی و از هر خانمی که مقنعه پوشیده باشه حتی توی تلویزیون میترسی و فکر میکنی خانم پرستار و میگی اپو ‌و دستتو نشون میدی،« اپو‌یعنی امپول»، الهییییی ک من بمیییرم.

 

کلماتی رو که جدید میگی:

 

بیس بیس: آدامس

 

می می: سیب زمینی

 

بیشت یا بوشت : گوشت

 

ایس ایس: اسمارتیز

 

دیت : کیک

 

ا ا اجی: باب اسفنجی « هرجایی که ببینی سریع میشناسی و میگی حتی عکسش رو‌ روی  شکلات » !!!

 

 

بیشتر کلماتو میگی یکم نزدیک به اسم واقعیش اما فعلا اینا توی ذهنم بود چون که خیلی دوست داشتنی میگی

 

باباجون ازت میپرسه برات چی بگیرم ؟ اول میگی بیس بیس بعدش میگی میمی و....

 

میگیم مامانو دوست داری میگی د   لی ، باباجون ، مامانی ، آقاجون، دایی و ...

 

باباجون بهت یاد داده که ازت میپرسه چندتا میگی ااایییی یعنی خیلیی

 

 چهارده ماهه که بودی ازت میپرسیدیم اسمت چیه میگفتی بوان واین همچنان ادامه داره

 

الان ک اینارو مینویسم یه چیزی یادم اومد بگم که جدیدا شبا خیلی عرق میکنی طوری که لباست خیس میشه و من نگرانم باید ب دکترت بگم.

  از یکماه پیش حلقه ی هوشتو بلدی بندازی تو استوانش قبلش اصلا بازی نمیکردی زیاد باهاش.

 

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)